یکی از روزهای ماه مبارک رمضان بود و فردای آن آخرین روز مدرسه بود. با پدرم به سالن مسابقه رسیدیم و سالنش باشگاه قبلی من بود. چند تا داور اونجا نشسته بودند و بازیکنان کم کم اومدند. اول با مربیمون گرم کردیم و بعد چند تا بازی نوبت من رسید من کمربند سبز بودم و حریفم کمربند زرد. قوی بود ولی به سختی بردمش . با نتیجه ی 58-51
مسابقه ی دوم رو با نتیجه ی 56-51 و مسابقه سوم رو با نتیجه ی 43-26 بردم و در حین مسابقه می شنیدم «شیر شیران آمده صالح به میدان آمده »